فعالیتهای دخمل نازم روز تولد بابایی
سلام به عسل ترین دخمل دنیا وای باران نمیدونی این روزا چقدر شیرین شدی انقدر حرفای قشنگ میزنی که اگه بخوام همشونو بنویسم چند روز وقت میبره الهی دورت بگردم من که امروز با تمام وجودم بزرگ شدنتو حس کردم و فهمیدم عمر چقدر زود میگذره و بچه ها چه زود بزرگ میشن. دیروز وقتی بهت گفتم تولد باباییه کلی ذوق کردی و گفتی مامان همه میان خونمون منم گفتم نه عزیزم خودمون سه تایی جشن میگیریم توام از اینکه کسی نمیاد خونمون کلی پکر شدیامروز صبح از خواب بیدار شدی و گفتی مامان امروز مردابه تولد بابامم تو مردابه بریم واسش کادو و کیک بخریم الهی فدات شم من که منظورت از مرداب ماه تولد بابات مرداد بود خلاصه بعد از خوردن صبحانه با هم رفتیم بیرون بهم گفتی مامان به نظرت به بابا یه ماشین کادو بدیم منم گفتم نه مامان بابا که بچه نیست زودی گفتی مامان منظورم ماشین واقعی بود الهی فدات شم دست و دلبازم که از حالا به فکر کادوهای بزرگی بعد من گفتم مامان جون ما اونقدر پول نداریم که یه کم تو فکر فرو رفتی و گفتی خوب مامان جون به نظرت چی بخریم خلاصه تو ادکلن به توافق رسیدیمو واسه بابایی یه ادکلن خریدیم و رفتیم شیرینی فروشی واسه خریدن کیک. از شیرینی فروشی واست بگم که نذاشتی من نظر بدم و کیکو با سلیقه ی خودت انتخاب کردی و سریع بهم گفتی مامان جون شمع یادت نره بعد از گرفتن شمع گفتی مامان فرفره ام بردار که منظورت از فرفره همون فشفشه یا ابشار بود قربونت برم من نمیدونی با چه ذوقی واسه بابات خرید میکردی بعد از شیرینی فروشی اومدیم بیرون من یه لحظه از ماشین پیاده شدم خرید کنم وقتی برگشتم نمیدونی با چه صحنه ای مواجه شدم بله شما با افتخار گفتی مامان جون کیکو گذاشتم عقب من سریع در کیکو باز کردمو دیدم بله کیک تو جعبش داغون شده وای نمیدونی چقدر عصبی شدمکلی دعوات کردم بماند که شما هم کلی گریه کردی وای باران نمیدونی چقدر از اینکه دعوات کرده بودم عذاب وجدان داشتم دوست داشتم گریه کنم وقتی یادم میوفتاد واسه گرفتن کیک و شمع و کادو چقدر زحمت کشیده بودی و حالا من با دعوا کردنم کلی تو ذوقت زده بودم از خودم متنفر میشدم خلاصه عسلم کلی ازت معذرت خواهی کردم قربون قلب مهربونت برم من که نه تنها منو بخشیدی بلکه کلی بابت خراب کردن کیک معذرت خواهی کردی.وقتی ام بابایی اومد خونه دویدی تو راهرو گفتی بابا جون تولدت مبارک وای نمیدونی بابایی چه ذوقی کرد کلی بوست کرد و گفت امسال بهترین تولد زندگیم بود چون دخملم بهم تبریک گفت و واسم کیک انتخاب کرد ..واسه منم خیییییلی روز مهمی بود چون فهمیدم دخترم دیگه بزرگ شده و میتونه همه چیزو درک کنه و فهمیدم خدا چه دختر با شعور و مهربونی رو به ما داده راستی عسل مامان امروز دوتا هم بادکنک خریدی که قبل از اومدن بابایی ترکوندیشون و چقدر از ترکیدنشون ترسیدی و گریه کردی دخمل ملوسم ..خلاصه شب خودت کادو رو به بابایی دادی و همراه بابات شمع هارو فوت کردین فدای جفتتون بشم من خدا شمارو واسه من حفظ کنه .تازه امروز ازم میخواستی که خونرم تزئین کنیم که من گفتم نه مامان لازم نیست بابایی بزرگ شده واسه تولد تو تزئینش میکنیم با اینکه خودمون بودیم خیییییییلی بهمون خوش گذشت اونم فقط به خاطر وجود نازنین تو بود عزیزتر از جونم خدا تو رو واسه ما حفظ کنه شادی زندگیمون.
7
قربون اون لبای خوشگلت برم من که به جای بابایی فوت کردی و بابایی واسه خوشحال کردنت ادای فوت کردنو در اوورده
دخمل ماهم انشاالله همیشه شاد باشی و سایه ی بابای مهربون ونازنینت رو سرمون باشه اینو بدون مامان عاشق جفتتونه و زندگی با شما واسش معنی شده دوستون دارم عشقای زندگیم
دختر گلم تا یادم نرفته باید بگم تو این دو هفته یه سفر با خاله اینا رفتیم شمال که حسابی خوش گذشت و جمعه هم به اتفاق مامانی و خاله رفتیم طالقان روستای زیبای گیلیرد منزل ایت الله طالقانی هم اونجا بود خیلی روستای قشنگی بود و کاملا سبک قدیمشو حفظ کرده بود وقتی رفتیم اونجا حس کردم زمان به عقب برگشت همه چیز مثل قدیم بود ادما هم همون صفا و محبت قدیمو داشتن در همه ی خونه ها باز بود درست مثل قدیما که همسایه ها همدیگرو میشناختن و با هم ارتباط داشتن نه مثل حالا که ما نمیدونیم خونه بغل دستیمون کی زندگی میکنه عکسای قشنگی هم انداختیم که به زودی واست میذارم در ضمن دخمل نازم ما فردا به مناسبت تعطیلات عید فطر و تعطیلات تابستونی بابایی عازم سفریم همه عکسارو وقتی از سفر برگشتیم واست میذارم عاششششششششششششششششششقتم عشق زندگیم