باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
یکی شدن من و همسرمیکی شدن من و همسرم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره

هدیه ی پاییز

خلاصه ای از سه سال و نیم زندگی دخترم باران

1393/1/23 15:18
نویسنده : فاطمه
119 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوشگلم سه سالو نیم از زندگی قشنگت میگذره که من تصمیم گرفتم خاطرات کودکیتو ثبت کنم یکی یه دونم تو تو بیمارستان پیامبران توسط دکتر حشمت به روش سزارین قدم به زندگیمون گذاشتی و زندگی دو نفره من وبابارو روشنتر کردی موقع دنیا اومدنت ٣کیلو ٤٠٠گرم وزن داشتی و ٥٠cm قدت بود خوشبختانه بچه کاملی بودی وزردی نداشتی واین دومین لطف خدا بعد از به دنیا اومدنت به ما بود.اومدی وبا دنیا اومدنت خوشبختیمون کامل شد بابات سر از پا نمیشناخت چون به ارزوش که داشتن یه دختر نازو قشنگ بود رسیده بود عزیز دلم بابات با مواقت من اسمتو باران گذاشت چون تو بارش رحمت خدا به زندگیمون بودی و با هدیه تو به زندگی ما خوشبختی وسعادت شروع به باریدن گرفت پس تنها اسمی بود که لایق تو بود .تو واقعا خوب بودی وهستی شیر مامانیوخوردی وپستونکو شیشه شیرو به هیچ عنوان قبول نکردی .خیلی اروم بودی و زمانی که در سن یک سالو سه ماهگی راه رفتنو یاد گرفتی به هیچی دست نمیزدی و خراب کاری نمی کردی یه چیز قابل توجه تو رشدت این بود که یه کم دیر راه رفتی ولی فوق العاده زود شروع به حرف زدن کردی واین باعث تعجب منو بابات واطرافیان شده بود الان که سه سالو نیمته کاملا بی نقص حرف میزنی یک سالت بود که شعر میخوندی و چند تا شعر حفظ بودی مثل این گربه بازیگوشه دشمن هر چی موشه-ان اسبه ای بچه ها نجیب و باوفا-من بز بازیگوشم شیطونم وچموشم-یه توپ دارم قلقلیه و.......الهی مامان قربونت بره انقدر این شعرارو قشنگ میخوندی که من از ذوق ضعف میکردم تو نه ماهگی اولین دندوناتو در اووردی.دختر نازم اتفاقای مهمی که تو زندگیت افتاده یکی رفتن دایی بهروز به انگلیس پیش دایی بهداد تو سن دو سالو نیمگیت بود .اتفاق مهم دیگه این بود که متاسفانه ما عمه شهنازتو تو اذر 91وقتی دو سالو دو ماهت بود از دست دادیم عمه شهنازت واقعا دوست داشتنی و مهربون بود وازش هدایای زیادی واست به یادگار مونده .دختر ماهم من تا الان که سه سالو نیمته سر کار نرفتم اونم به خاطر این بود که نمیخواستم از لحاظ عاطفی ضربه ببینی شاید باورت نشه یکی از ارزوهای بزرگ من کار کردن بود برای رسیدن به ارزوم درس خوندم وسختی کشیدم ولی شاید باورت نشه وقتی مادر میشی حاضری به خاطر بچت از تمام ارزوهات بگذری چون بچت میشه تمام زندگیت امیدت و ارزوت منم به خاطر تو از ارزوم گذشتم الانم که سه سالو نیمته و واسه خودت خانمی شدی وقتی بهت میگم مامانی میخواد بره سر کار میگی مگه مامانا میرن سرکار پس من کجا برم وقتی میگم مهد کودک میگی من بدون تو جایی نمیرم الهی قربونت برم اون موقع است که کاملا از سرکار رفتن پشیمون میشم.دختر ماهم تو فوقالعاده عاطفی هستی عاشق باباتی خیلی بهش وابسته ای وقتی بابایی بعد از تعطیلات عید رفت سرکار از خواب بیدار شدی دیدی بابا نیست کلی گریه کردی وسراغ باباتو گرفتی بهت گفتم رفت سرکار  گفتی چرا رفت پیشم نموند؟ منم واسه این که اروم بشی گفتم رقته پول بیاره توام جیغ زدیو گفتی چقدر پول بیاره ما که یه عالمه پول داریم الهی مامان قربونه اون عاطفه محبتت بشه باباتم عاشقته وبهم میگه نمیتونم سر کار بند بشم خدا شمارو واسه هم حفظ کنه وجفتتونو واسه من نگهداره دختر گلم تو عاشق کارتون دیدنی واز کارتونای مورد علاقت دورا و باب اسفنجیه بقیه کارتونارم نگاه میکنی وبا زبون شیرینت واسم ادای شخصیتای کارتونی رو در میاری منم میخندم وتو ذوق میکنی دختر ماهم تا اونجا که ذهنم یاری میداد از سه سال زندگی قشنگت نوشتم امیدوارم چیزی از قلم نیفتاده باشه.بارانم اینو بدون تو تمام زندگی مامانو بابایی وما عاشقانه و در حد پرستش دوست داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابايي بهرام
23 فروردین 93 7:15
الهي فداي جفتتون بشم....از صميم قلب دوستتون دارم....
فاطمه
پاسخ
عزیز دلم به خاطر تمام خوبی هات ودخترمون باران که حاصل عشقمونه ازتو ممنونم امیدوارم سایه ی عشقت سال های سال بر سرمن ودخترمون باشه خیلی دوست داریم عزیزم.