باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
یکی شدن من و همسرمیکی شدن من و همسرم، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

هدیه ی پاییز

عکسهای پرنسس مامان در سفر مشهد اذر 92

جیگر طلام منو شما به اتفاق بابایی با خاله اینا و مامانی اذر ماه 92 رفتیم مشهد این اولین بارت بود که میرفتی زیارت امام رضا منو بابایی قبلا رفته بودیم ولی تو خوشگلمون هنوز به جمع دو نفرمون نیومده بودی این بار با حضور تو و گرمای وجودت بیشتر به ما خوش گذشت به توام با وجود پسر خاله مهدی حسابی خوش گذشت الهی امام رضا نگهدارت باشه عشق مامان وبابا.   حیاط بارگاه امام رضا   الهی فدای جفتتون بشم من اینجا به زور میخواستی دست بندازی گردن مهدی   ارامگاه فزدوسی     اهی قربونت برم اینجا میترسیدی بیفتی تو حوض مهدی رو محکم چسبیده بودی     ...
26 فروردين 1393

عشق فرشتمون به باباش

دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته...دختر که باشی میدونی محکمترین پناهگاه اغوش گرم پدرته...دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تودستت بگیری  بعدش دیگه از هیچی نترسی دستای مهربون وگرم پدرته...دختر که باشی میدونی همه دنیا پدرته...دختر که باشی میدونی هر جای دنیا که باشی چه کنارت باشه چه نباشه قویترین فرشته نگهبان زندگیت پدرته.... بابایی دوست دارم
26 فروردين 1393

شعر نوشته شده بابا بهرام در دوران بی تابی برای اومدن عشق زندگیمون

دختر نازم وقتی هنوز پا تو تو خونه عشقمون نذاشته بودی منو بابایی از انتظار خسته و بی تاب شده بودیم دیگه تحمل نداشتیم خوش به حال بابایی که تونست با نوشتن احساسش یه کم اروم بشه منم احساسشو واست می نویسم تا بدونی جه هدیه ی ارزشمندی واسه منو بابایی بودی...   در انتطار تولد دخترم ((بارانمهر)) بیا دیگر عزیزم پس کجایی عشق زیبایم؟ بیا ای مونس غمهای این قلب شکیبایم   تبه شد عمر بی حاصل در این دنیای بی معنی به فریادم برس ای حاصل و معنای دنیایم   همیشه غرق دیروزم توقف کرده ام در خود بیا امروز من ای دفتر اشعار فردایم   بیا مادر اتافت را سراسر رنگ دل کرده بیا ای رنگ قلبم عش...
26 فروردين 1393

باران مامان میشود

دختر نازم این روزا خیلی شیرین شدی واسه خودت یه پا مامان شدی امروز چند تا از عروسکاتو برداشته بودی به من گفتی مامان بچه هام گرسنشونه چرا غذا نمیاری واسشون وقتی غذا واست اووردم همشونو گذاشتی رو پات مثلا بهشون غذا میدادی پشت سر هم به من میگفتی مامان ببین بچه هام چه با ادبن خوب غذا میخورن بعد از اینکه مثلا بهشون غذا دادی گفتی مامان ببین یکی از بچه هام با ادمای غریبه رفته بیرون دستش کنده شده (چون من بهت گفته بودم نباید با غریبه ها جایی بری)منم گفتم بچت چه بی ادبه توام بهت برخوردو با عصبانیت گفتی بچه های من بی ادب نیستن غریبه با زور اونو برده بعدشم با حالت قهر عروسکاتو برداشتی و گفتی من با بچه هام میرم خونمون دیگه ام نمیام خونتون بعد رفتی او...
25 فروردين 1393

توروز 93 من و بابا شاهزادمون

پرنسس مامان منو شما و بابایی نوروز ٩٢ کل جنوبو به اتفاق هم گشتیم وامسال تصمیم گرفتیم بریم شمال کشور و جاهایی رو که هنوز ندیدیمو به اتفاق ببینیم این سفر در کنار شما وبابایی مثل همیشه خیلی به ما خوش گذشت         پرنسس مامان نوروز 93 بندر انزلی الهی مامان فدای عینک زدنت بشه       یکی یه دونه مامان وبابا شیطان کوه لاهیجان نوروز 93 الهی مامان فدای عشوت بشه عسل خانوم   نفس مامان بام لاهیجان نوروز 93 دخملم عاشق اب میوه هاست ...
25 فروردين 1393