خاله بازی منو فرشتمون
دختر پاییزی من الان معصومانه کنار من خوابیدی وقتی یاد حرفات میوفتم که امروز تو خاله بازی به من میگفتی بی اختیار پشت سر هم بوست میکنم توام کلافه از بوس کردنای من هی تو خواب نق میزنی و میچرخی امروز موبایل انگری بردتو برداشتی و به من گفتی مامان مثلا من بهت زنگ میزنم تو با من حرف بزن منم قبول کردم صدای موبایلتو در اووردی بعد من گفتم بله گفتی سلام خاله شما رنگ زده بودین گفتم نه شما زنگ زدین گفتی نه تلفن من زنگ زد بعد گفتی خاله باران جون هست گفتم شما؟گفتی من دوستشم میخوام بیام خونتون گفتم قدمتون رو چشم بعد از چند لحظه صدای زنگ خونرو دراووردی منم مثلا درو باز کردم گفتی سلام خاله باران کجاست گفتم تو اتاقشه گفتم مامانت خوبه عزیزم گفتی مامانم نیست دستش خراش افتاده رفته بیمارستان فکر کنم یاد دست من افتاده بودی که چند وقت پیش شکسته بود ویه مدت بیمارستان بودم الهی بمیرم که اون شکستن دستم و نبودنم کنارت رو ذهنت تاثیر گذاشته خلاصه بگذریم هم نقش بارانو بازی میکردی هم دوست بارانو منم هم مامانت بودم هم خالت یه دفعه مثلا از در میومدی تو میگوفتی مامان من تو مدرسه کلاس هشتم شدم معلمم یه گوشی قرمز به من جایزه داد الهی قربون کلاس هشتمیه خودم برم یه دفعه میومدیو میگفتی سلام خاله ببین من کلاس دوم شدم معلمم به من یه گوشی ابی جایزه داد یه بار زنگ میزدی میگفتی خاله چرا نمیاین خونمون تولدمه ها الهی فدات بشم که عاشق تولدی فرشته منیه بار دیگه باران میشدی میگفتی مامان جون من میرم خونه دوستم اخه تولدشه بعد تند تند صدای زنگ موبایلتو در میاوردی و میگفتی مامان چقدر زنگ میزنی نگران نباش زود بر میگردم انقدر باهوشی که از الان میدونی من همیشه نگران تو و ایندتم خلاصه امشب کلی خاله بازی کردی و بعد از خستگی بیهوش شدیدختر خوشگلم ارامش بخش زندگیم امیدوارم صدای خنده هات بازیهات حتی گریه کردنات از این خونه کم نشه اینو بدون منو بابا عاشقتیم وبه خاطر لحظه لحظه های با تو بودن شکرگذار خدای مهربونیم