باران و شیطونی هاش تو فروشگاه
دختر نازم بابایی امروز زود اومد خونه تا به اتفاق بریم خرید دو تا خاله ها و مامانی هم با ما اومدن شما به اتفاق عرشیا و نیوشا دختر خاله و پسر خاله شیطون اماده شدین واسه شیطنت تو فروشگاه وقتی رسیدیم فروشگاه هر کدوم یه چرخ خرید برداشتین وکل فروشگاهو گذاشتین رو سرتون باورم نمیشد باران اروم من انقدر شیطون شده باشه خلاصه انقدر گفتم باران نفهمیدم چی خریدم نیوشا جونم که قربونش بره خاله دست شمارو از پشت بسته بود خلاصه تا میتونستین تو فروشگاه دویدین و منم تا میتونستم حرص خوردم جرخ خریدم شده بود وسیله بازیتون خلاصه هر جوری بود خرید کردیم و از فروشگاه اومدیم بیرون بعدش چون بابایی خسته بود وقتی مامانی رو گذاشتیم خونشون اومدیم خونه شما هم کل راهو گریه کردی که چرا نرفتیم خونه مامانی ما هم شمارو با صد تا وعده وعید که فردا میریم خونه مامانی راضی کردیم که دست از گریه کردن برداری البته بعد از کلی اشک ریختن از چشمای خوشگلت شروع کردی به غر زدن که من دیگه شمارو دوست ندارم من و بابایی هم هی قربون صدقت میرفتیم بلکه اروم شی منم تند تند میگفتم ولی من دوست دارم مامان توام بدتر عصبانی میشدی و میگفتی لطف کنید با من حرف نزنید الهی مامان فدای حرف زدنت بشه عزیز دلم فربون دخترم برم که انقدر مامانی و خونشو دوست داره خلاصه پرنسسم امروز کلی با دختر خاله و پسر خاله شیطونی کردی و کلی با مامان و بابا سرو کله زدی در ضمن کلی هم بغل بابایی رانندگی کردی که من کلی سر این کار غر زدم البته بابایی این کارو واسه اروم شدن شما انجام داد شما هم کلی کیف کردی و میگفتی مامان ببین چه قدر خوب رانندگی میکنم قربون دختر رانندم برم من امروز بابت شیطونی هات عصبانی شدم ولی حالا که فکر میکنم میبینم گاهی اوقات شیطونی واسه دختر ماه و اروم منم لازمه الانم خسته از شیطنت های روزانه اروم خوابیدی خوب بخوابی و خواب های خوب ببینی دختر ناز وخوشگلم ددددددددددددددددووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتت دارم فرشته مامان و بابا