سفر شمال
نازنین مامان روز سه شنبه به مناسبت تولد حضرت علی و روز پدر تعطیل رسمی بود بابایی چهارشنبه رو مرخصی گرفت و ما به اتفاق رفتیم شمال ویلای خاله پروین. خوشگل مامان شما اونجارو خیلی دوست داری چون هم حیاط بزرگی داره هم وسیله بازی و مهمتر از همه حضور دختر پسرخاله های شیطون و نازت که میتونین با هم حسابی شیطونی و بازی کنید منم اونجارو دوست دارم چون به تو حسابی خوش میگذره و شادی منم از خوشحالی یکی یه دونم خوشحالم و حسابی کیف میکنم همیشه شب قبل از رفتنمون خوابت نمیبره هی میگی مامان کی میریم شمال عمو امیر منظورت از شمال عمو امیر ویلای خاله و شوهر خالته عسلم الهی فدات بشم که هر قسمت از شمال و به اسم یکی کردی خلاصه رفتنمون یه داستانه و برگشتنمون یه داستان دیگه وقتی میخوایم برگردیم 'کلی گریه میکنی که چرا برمیگردیم باید ده تا اینجا بخوابیم ده تارو با دستای خوشگلت میشماری و میگی هنوز که ده تا نشده خلاصه با هزار مصیبت راضی میشی برگردی البته بعد از کلی گریه الهی مامان فدات بشه که متوجه نمیشی بابا باید بره سر کار جمعه برگشتیم و شما تو ماشین خوابت برده بود امروز صبح وقتی بیدار شدی ازم سوال کردی مامان چرا شمال عمو امیر نموندیم گفتم مامانی بابایی باید میرفت سر کار پرسیدی عرشیا اینام برگشتن وقتی گفتم اره خیالت راحت شد و رفتی سراغ بازی کردن تو شمالم حسابی با عرشیا و نیوشا شیطنت کردی و تمام گلهای ویلا رو با اونا کندی چون همش تو حیاط بازی میکردی یه کم افتاب سوخته شدی منم سخت گیری نکردمو گذاشتم تو حیاط حسابی بازی کردی چون بعد از چند روز دوباره مجبوریم تو اپارتمان حبس بشیم عسل مامان اونجا رفتیم لب دریا و شما حسابی دویدی و بازی کردی جنگلم رفتیم که شما و نیوشا و عرشیا حسابی اب بازی کردین و خودتونو خیس کردین خوشگل مامان انشالله همیشه شاد باشی خیلی دوست دارم عزیزمبه زودی عکساتو میذارم عشقم