باران کوچولو نقاش بزرگ
دختر هنرمندم دیروز مداد شمعی هاتو برداشته بودی و با برگه های a4 باطله مربوط به کار بابایی نقاشی میکشیدی و با ذوق به من و بابایی نشون میدادی من و بابایی هم کلی ذوق میکردیم و قربون صدقت میرفتیم شما هم که ذوق مارو میدیدی بدو میرفتی و یه برگه دیگه برمیداشتی و تند تند نقاشی میکشیدیوقتی هم ازت پرسیدم مامانی چرا تو دفتر نقاشیت نقاشی نمیکشی گفتی مامان جون میخوام بزنیش رو یخچال همه ببینن الهی فدات شم دختر هنرمندم.
این نقاشی مامان و بابایی که کنار هم وایسادن البته به گفته شما دختر خوشگلم.
.
البته به گفته خودت طرف چپی منم واسه بابایی چرا بدن نکشیدی نمیدونم خوشگلم.
البته اینجا جبران کردی و بابایی رو کنار یه کوه بلند کشیدی.
اینم منم با موهای بلند و پریشون مامان به فدات ....
تو این عکسا هم خودتو کشیدی فدای دستای خوشگلت بشم من.
اینم عکس خونمونه از خونمون کم نشی روشنایی خونمون.
اینم خونمونه که رنگش کردی تا قشنگتر بشه.
اینم به گفته خودت تلویزیونه وقتی ازت پرسیدم باران جون چرا تلویزیونت چشم و پا داره جواب دادی مامان من وقتی بچه بودم از این تلویزیونا دیدم خیلی خوشگل بود مامان به قربون شیرین زبونیات وتخیلت عسلم..
اینم یه نقاشی دیگه از بابایی ...
اینم به قول بابایی یه تابلوی کوبیسم از شما وقتی ازت پرسیدم باران جون این چیه شما کشیدی گفتی این یه کوه خیلی خیلی بلنده.
این بود نقاشی های شما دختر هنر مندم دخترم خیلی به نقاشی علاقه داری امیدوارم یه روز یه نقاش بزرگ بشی به امید اون روز پرنسسم من و بابایی عاشقانه دوست داریم شاهزاده خانوم.