باران باران ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن من و همسرمیکی شدن من و همسرم، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

هدیه ی پاییز

ماجراهای باران و ساعت مچی خوشگلش

1393/3/8 22:56
نویسنده : فاطمه
204 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر شیرین زبونم  سلام عسلم خدا میدونه این روزا چقدر شیرین زبون شدی بعضی اوقات به زور جلوی خندمو میگیرم تا به باران خانوم بر نخوره اخه خندیدن مامان  همانا و قهر کردن باران خانوم همانا ماجرا از اونجایی شروع شد که شما داشتی با لب تاب بازی میکردی و منم تو اشپزخونه مشغول کارای روزمره بودم دیدم بدو اومدی پیشم گفتی مامان جون من دیروز ساعت داشتم حالا کجاست؟(منظورت از دیروز گذشته دوره)منم با تعجب نگات کردمتعجبتعجبتعجبرفتم سمت لب تاب دیدم شما به جای بازی رفتی سراغ عکسا و اتفاقی عکس تولد سال پیشتو دیدی که ساعت مچیت رو دستت بود و هوای ساعتتو کردی منم رفتم از کمدت ساعتتو اووردم و فرمودین ببندم به دستت تازه ماجرا از اینجا شروع شد دختر گلم هر لحظه و هر ثانیه ساعتو اعلام میکردی و نقش 119 بره من بازی میکردی هی میگفتی مامان میدونی ساعت چنده ساعت بیست و هفته... دو دقیقه بغد میگفتی مامان ساعت هفته الهی فدات شم نمیدونی چقدر قشنگ میگفتی دوست داشتم بخورمت میخواستی بخوابی گفتی مامان میدونی ساعت چنده گفتم چنده؟گفتی خیلی دیره از خنده روده بر شدم گفتی مامان به من میخندی زودی گفتم نه به دختر همسایه خندیدم اخه میدونی وقتی کار بدی انجام میدی ویا حرفی میزنی که نباید میزدی میگی با دختر همسایه  بودم وقتی ام کاری انجام میدی که خوبه میگی دختر همسایه بلد نیست انجام بده خلاصه طفلکی دختر همسایه که اصلا وجود خارجی نداره و از خونه قبلیمون تو ذهن خوشگلت مونده امروز از خواب بیدار شدی منو بیدار کردی و گفتی مامان بیدار شو میدونی ساعت چنده ساعت چهاره بعد با ذوق گفتی مامان میبینی منم مثل تو ساعت دارم الهی فدای خودتو و ساعتت شم شیرین زبونم خلاصه با حرفت خندم گرفت و از جام بلند شدم بعد از اون شروع کردی به اعلام ساعت واسه اومدن بابات هی میگفتی مامان میدونی چند ساعت مونده بابایی بیاد پرسیدم چقدر مونده من من کردی و گفتی زیاد بعد از ظهر شد گفتی مامان ساعت بیسته بابا نیومد منم گفتم اره عزبزم دیر شده بابایی نیومد نگران شدم گفتی مامان شاید بابا جریمه شده منم گفتم خدا نکنه مامانی بابا که ماشین نبرده الهی فدات شم بره اینکه حرفتو جبران کنی زودی گفتی اهان مامان جون فهمیدم بابا میخواد زیاد پول بیاره واسه اون دیر میاد بعد گفتی مامان من بزرگ بشم میخوام زیاد پول بیارم واست ده تا ساعت خوشگل بخرم قرررررررررررررررررررربونت برم دختر ماهم که اینقدر به فکر منی همون لحظه بابایی زنگ خونرو زد و  شما با تاکید به من گفتی مامان حرفایی رو که بهت زدمو به بابایی نگیا منم قول دادم که نگم .نگو بابایی پشت در حرفتو که گفته بودی به بابایی نگو رو شنیده بود تا درو باز کردی گفت سلام دخملم مامان چیرو به من نگه من و شما هم بلند خندیدیم بابا از من پرسید چی رو گفت به من نگی ؟منم چون به عسلم قول داده بودم به بابایی چیزی نگفتم این بود ماجرای شما و ساعت خوشگلت در ضمن دختر نازم شما خیلی مهربونی شبا قبل از خواب صد بار دست و صورتمو میبوسی تا کار اشتباهی میکنی بدو میای منو میبوسی و میگی مامان جون معذرت دیگه تکرار نمیشه فدددددددات شم مهربونم خدایا شکر هزار بار شکر واسه داشتن باران دختر شیرین زبون و مهربونم.

 

 

اینم از عکس ساعت خوشگلت که امروز کلی منو باهاش خندوندی و شیرین زبونی کردی عسلم

خیلی دوست دارم شیرینی زندگیمون میبوسمت هززززززززززززززززززززززززززار تابوسبوسبوس

پسندها (13)

نظرات (12)

سحرمامی آرتین
9 خرداد 93 9:25
عزیزم باافتخارلینکتون کردم.شماچی؟
فاطمه
پاسخ
منم همینطور گلم موفق باشین
sanaz
9 خرداد 93 12:21
Salam khanumi Merc ke be webam oumadi Linketun mikonam خواهش میکنم گلم بابت رمز ممنونم منم با افتخار لینکتون میکنم
مامی فرزانه
10 خرداد 93 11:42
عزیزم از خوندن مطلبتون منم کلی خندیدم .ملیناهم زیاد ساعتو اعلام میکنه
فاطمه
پاسخ
قربون این بچه های شیرین زبون برم من که شیرینی زندگی مامان باباهان ملینا جونو میبوسم هزار بار
samira
10 خرداد 93 23:26
قربون دختر شیرین زبون فرم من
فاطمه
پاسخ
خدا نکنه عزیزم خیلی ممنون
سمیرا
10 خرداد 93 23:59
وای چه ساعت خوشگلی باران جون خیلی دوست دارم خاله
فاطمه
پاسخ
ممنون خاله جون چشماتون خوشگل میبینه منم دوستون دارم خیلی زیاد
سمیرا
11 خرداد 93 0:01
عزیزم یسری مطالب رو که مینویسم خصوصی واسه یه مخاطب خاصه اونایی که واسه دوستان باشه خودم حتما رمزشو بهتون میدمیک دنیا ممنون که بهم سرمیزنی
فاطمه
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم ممنون از توضیحاتت
سحرمامی آرتین
11 خرداد 93 13:07
وای وای چه ساعت خوشگلی. ازخواندنش کلی لذت بردم.
فاطمه
پاسخ
ممنونم عزیزم نظر لطفتونه
sanaz
11 خرداد 93 23:37
ميشه رمز رو باک کنيد از کامنتا
فاطمه
پاسخ
چشم عزیزم حتما
دختر آسموني
12 خرداد 93 13:25
واي يعني روزي مي رسه كه دخمل منم برام اينقدر دلبري كنه. خوشحالم از اينكه اتفاقي به وبلاگتون سر زدم. به وبلاگ دختر آسموني سر بزنين و اگه با تبادل لينك موافق بودين خبرم كنين.
فاطمه
پاسخ
عزیزم وب بسیار زیبایی دارین ودختری نازتر خدا حفظش کنه با تبادل لینکم کاملا موافقم
مامان جونم(سوگند من)
13 خرداد 93 14:33
عزیزم خصوصی دریافت کردی امیدوارم از اون حرف ناراحت نشده باشی خوب گلم
فاطمه
پاسخ
نه عزیزم این حرفا چیه یه کم سرم شلوغه میام براتون توضیح میدم
مامان ناهید
13 خرداد 93 21:13
سلام ماشاالله دختر نازی دارین وبلاگتونم خوشگلهبه ما هم سر بزنین علی سان رحیمی
فاطمه
پاسخ
ممنونم عزیزم چشاتون ناز میبینه...چشم حتما
مامان صفورا
16 خرداد 93 11:33
سلام قربونش برم هر روز داره ناز تر میشه خیلی شیرین و خواستنیه مامانی ی بوس از طرف من بکنش
فاطمه
پاسخ
ممنونم عزیزم چشاتون ناز میبینه بیتا جونه خوشگلو میبوسم هزارتا