پرنسسم مهد کودکی شد
سلام عشقم سلام نفسم الهی فدات بشه مامان که این روزا اطمینان پیدا کردم یه لحظه دوری از تو برابر با مرگ منه بعد ازمدت ها کلنجار رفتن با خودم و مطالعه در مورد خوب یا بد بودن مهد کودک واسه شما گل دخترم و غلبه دادن منطقم به احساساتم تصمیم گرفتم شمارو بذارم مهد از زمانی که این تصمیمو گرفتم از استرس خواب نداشتم نفسم بالا نمیومد اخه میدونی عشقم از لحظه ای که عطر وجودت زندگیمونو پر کرده یه لحظه هم ازم دور نبودی فکر دوری به مدت چند ساعت از عشقم که نفسم به نفسش بنده داشت دیوونم میکرد خلاصه مامان به فدات برای اولین بار ذر مورد شما منطقم رو به کار گرفتم و شما رو بردم مهد اولین روزی که واسه اشنایی بردمت تو کلاس با شما نشستم قربون روابط اجتماعی بالات برم من (که البته اینم از خصایصی که از بابایی به ارث بردی) سریع با بچه ها و مربی مهد نیلوفر جون اخت شدی من از کلاس خارج شدم و تو دفتر مهد نشستم هر از چند گاهی ار کلاس خارج میشدی و بعد از دیدن من سریع بر میگشتی کلاس روز بعد فقط دو ساعت تو مهد گذاشتمت عسلم و بالاخره امروز کلا صبح تا ظهر تو مهد بودی و تولد یکی از بچه های مهد هستی کوچولو بود و به شما خیلی خوش گذشته بود در ضمن امروز کلاس ژیمیناستیکم داشتی امروز بعد از گذاشتنت تو مهد حالم خیلی بد شد نفسم بالا نمیومد حس میکردم کار بدی کردم حس میکردم ازت دور شدم وقتی به بابایی زنگ زدم تازه متوجه شدم فقط من نیستم که این حس هارو دارم بابایی هم مثل من بود متوجه شدم هیچ چیزی برامون تو زندگی با ارزش تر از وجود شما عشق زندگیمون نیست البته برای شما هم که تمام مدت در کنار من بودی مهد رفتن واست خیلی سخته مثلا امروز وقتی اومدم دنبالت پریدی بغلم و گفتی مامان دلم خیلی واست تنگ شده بود امیدوارم موفق بشم هم شمارو به مهد عادت بدم هم خودم بتونم با این شرایط کنار بیام نفسم ...از خدا میخوام تو دختر نازمو واسه من و بابایی حفظ کنه خیلی دوست داریم عزیزم
اینم از عکسای گل دخترم روز اول مهد
دختر نازم اینجا خواب الود بودی و هر جا گیرت میومد دراز میکشیدی.
اینجا دیگه یه کم سرحال شدی.
قربون خنده هات عسل مامان.
قربون ژست قشنگت عشقم.